بهارسال92ازتهران به نوشهراثاث كشي كرديم اماپدرم مجبوربودبيشترتوي تهران بمونه تاكاراش سروسامان بگيره مادربزرگهام هم هردوساكن نوشهربودندچندروزازاومدنمون نگذشته بودكه يه دفعه فهميدم مادربزرگ فوزيه ي من 2تاجوجه اردك و2تاجوجه مرغ برام خريده چون حيووناروخيلي دوست داشتم حسابي به اونهاميرسيدم ولي زيادبه اونادست ميزدم كاربجايي رسيده بودكه ديگه پرتابشون ميكردم وبالاخره ظرف1هفته 2تاي اونامردند وخانواده ي من ترجيح دادند2تاي ديگه روبدم مادربزرگم واسم بزرگشون كنه همينطورهم شدحالا2تاجوجه ام بزرگتروسرحالترند
تعداد صفحات : 2
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت